در سالروز چهلوچهارم قیام انقلابی مردم ایران علیه استبداد، همراه با صدها نفر از هموطنان آزادهام در تظاهرات بزرگ استکهلم شرکت کردم. این تجمع در روز شنبه ۳۱ خرداد (۲۱ ژوئن) برگزار شد؛ روزی پر از شور، امید، و یادآوری این حقیقت که مقاومت، هرگز خاموش نمیشود. صدای آزادیخواهی و…
-
-
«پنج سال گذشت… و حالا میگن باید برگردم»
پنج ساله که دورم.پنج ساله که خونهمو، زبانم رو، آدمهامو گذاشتم و اومدم،نه دنبال رفاه،دنبال نفس کشیدن. پنج ساله که هر صبح با استرس بیدار شدم،کار کردم، زبان یاد گرفتم، مالیات دادم، زندگی ساختم…و شبها،با چشمهایی پُر از دلتنگیبه سقف نگاه کردم. اما حالا…یه جواب سرد، یه جملهی کوتاه:“درخواست اقامت…
-
نوروز
بهار، فقط فصل شکوفه نیست… بهار یعنی امیدی که بعد از هزار شب سیاه، باز هم سر از خاک در میاره. یعنی سبزیِ دوباره، توی دل زمینی که فکر میکردیم دیگه نمیتونه نفس بکشه. امسال، نوروز رو با چشمهایی خسته آغاز میکنیم، با دلی که داغ عزیز دیده، با وطنی…
-
«مردم ما، در تاریکی کشته شدن»
تو اون روزها، صدای اینترنت قطع شد، ولی صدای گلوله بلند بود. حکومت تاریکی درست کرد تا بتونه راحتتر بکشه. تا کسی فیلم نگیره، تا کسی کمک نکنه، تا مادرها ندونن بچههاشون کجان… این جنایت، پنهان شد پشت دروغهای صداوسیما، پشت سکوت رسانههای جهانی، پشت پردهی قطعی اینترنت. اما ما،…
-
«زنی تنها در غربت… اما قلبم تکهتکه در خیابانهای ایران است»
من زنم.مهاجرم.تو کشوری که شاید آزاد باشه،اما هیچوقت نتونسته دلمو از خاکم جدا کنه. دارم اخبار رو دنبال میکنم،و حس میکنم دارم خفه میشم.آخه چطور ممکنه آدم انقدر دور باشه،اما انگار گلوله،از همونجا رد بشه بیاد وسط قلبت بخوره؟ هر شهیدی که میافته،انگار خواهرمه.هر جیغی که تو خیابون میپیچه،انگار از…
-
«دورم… ولی انگار توی همون خیابونها قدم میزنم»
انگار روحم هر روز توی خیابونهای ایران قدم میزنه. توی اون کوچههایی که صدای تیر میاد. توی اون میدونهایی که پره از فریاد و دود. توی چشمهای مردمی که دارن از درد خفه میشن و کسی نمیشنوه. اینجا شاید هوای آزاد باشه، اما من نفس نمیکشم. چون هر ثانیه، نگرانم.…
-
آبان
من توی غربتم.توی خیابونهایی که صدای تیر نمیاد،توی جایی که مردم حق اعتراض دارن،توی هوایی که نفس کشیدن توش جرمت نیست. ولی قلبم تو تهرانه.توی کرج،توی ماهشهر،توی جایی که الان دارن میکشن. دارم از دور نگاه میکنمبه کشوری که حکومتش،مردم گرسنهش رو با گلوله ساکت میکنه.به خیابونهایی که صدای فریاد…
-
«نوروز، در غربت… با دلی که هنوز برای آزادی میتپد»
نوروز آمده…اما نه آنگونه که باید. نه با صدای خندههای مادرم در آشپزخانه،نه با عطر برنج داغ،نه با کودکی که توی کوچهها توپ بازی کند…اینجا، فقط منم و سکوتی که با هزار خاطره پُر شده. در غربت،نوروز بوی دلتنگی میدهد.بوی آغوشهایی که سالهاست لمسشان نکردهام،بوی خاکی که دیگر اجازه نمیدهد…
-
«روز عشق، برای من…»
امروز روز عشقهو من هنوز تنهایم. نه از آن تنهاییهایی که پر از غصه است،از آن تنهاییهایی که پر از ایستادگیست.از آن تنهاییهایی که شبها بغض دارداما صبحها دوباره میجنگد. من زنم.زنی که عشق را نه در آغوش کسی،که در بلند شدنِ خودش از دلِ خاکستر پیدا کرد.زنی که غربت…
-
«و هنوز ایستادهایم…»
آمدم،با چمدانی پُر از رویاهای کهنهو دلی که بوی ترس میداد.نه کسی منتظرم بود،نه آسمان آغوش گشود.فقط راه بود و زمستان و زبانی که بلد نبودمش… اینجا،در سرزمینی که نه مرا میشناخت،نه نامم را بلد بود،کار شدم.تن شدم.سایهای میان صفوف طولانیِ زندگی. روزهایم، دویدن بود.شبهایم، گریستن بیصدا.هیچکس نفهمیدمن چطورهر صبح،دوباره…